لحظه هایِ تُـــــــــــــــــرد

خودم نوشت های من

این وبلاگ اولین وبلاگم نیست!

خونه هایِ قبلی م رو بلاگفا مصادره کرده...

حالا اینجا شروعِ جدیدی دارم...

امیدوارم بتونم دوستانم رو پیدا کنم...

فوق سری 12:یک سالی که گذشت...

شنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۱۳ ب.ظ


+ با امروز،13 ماه از زندگیِ زیرِ یک سقفی مون گذشته...


زندگیِ زیرِ یک سقفی که قبل از ورودش بابتش کلی استرس داشتم ولی وقتی واردش شدم دیدم چندان پیچیده هم نیست.


زندگی زیر یک سقف برای من خیلی جالب تراز دوران عقد و نامزدیه.


خیلی هیجان و شادی ش بیشتره

روحیه ی گذشت اینجا به شکل عجیبی شکل میگیره


من بعد از یکسال اومدم و می دونم شاید دلتون بخواد از یک سالی که گذشت بنویسم


یکسالی که گذشت خوب بود.با همه ی فرود و فرازهاش...


-من طلاهام رو فروختم و باهاش یه شغل آزاد کوچیک راه انداختیم.

-از طرفی خودم هم یک ماهی هست رفتم دفتر بابام کار میکنم

-ساکن طبقه ی بالای پدر مادر همسر هستیم.

-باهاشون هیچ تفاهمی ندارم و با این اوصاف هنوز برای همدیگه مزاحمتی ایجاد نکردیم...

ازشون خیلی دلخورم که شاید درباره ش نوشتم و شاید ننوشتم، ولی در هر حال این دلخوری باعث شده از نیمه ی شعبان به اینور باهاشون خیلی سرد بشم و ازشون بی خبرم و هیچ تمایلی هم ندارم ازشون باخبر بشم! می خوام بفهمن از دستشون ناراحتم، ولی این خانواده یه سیاست عجیبی که دارن اینه وقتی رفتاری نشون میدی که بفهمن ناراحتی، به روی خودشون نمیارن و اونقدر به این شیوه شون ادامه میدن که طرف مقابل یا می ترکه و سر و صدا میکنه یا بی خیال میشه. البته من نه قصد ترکیدن دارم نه بی خیال شدن!


-اوضاع مالی خدا رو شکر...می تونه بدتر هم باشه که نیست. مواد خوراکی خونه رو پدر مادر همسر تهیه می کنن و ما هم با پولی که در میاریم بدهی هامون رو فعلا میدیم...


-در خونه مون به روی هر کی بخواد بیاد بازه.خدا رو شکر روابط اجتماعی مون خوبه، با اینکه شاید دیگران خیلی قدردان این رفتار ما نباشن...


-هنوز پدر مادرم خونه م نیومدن:-) و البته حق دارن...شاید بعدا درباره ش توضیح دادم


-فعلا قصد بچه دار شدن ندارم  و شاید هیچوقت هم نداشته باشم.


-آزمون دکترا دانشگاه سراسری قبول شدم ولی چون فقط دانشگاه شهر خودمون یا تهران میرم، برا مصاحبه نرفتم کلا.


-در حال جمع آوری یه کتاب هستم برای چاپ ولی حالا حالاها آماده نمی شه.


-هنوز وزن کم نکردم!!!


-از بعد عروسی، دختر بهتری شدم


-دیگه بابت دوست سابقی که داشتم و بهم خیانت کرد غصه نمی خورم.دیگه حتی بابت اینکه الان چرا نیست ناراحت نیستم.و اصلا دوست ندارم موقعیت جدیدی رو با کس جدید یا حتی خود اون شخص تجربه کنم.به یه بلوغی درین باره رسیدم.


فکر کنم همین ها کافی باشه فعلا!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۰۸
دل انگیز

نظرات  (۱)

سلام گلم
آره امتحان ارشد بود. یادم نیست از کی نبودی منم این مدت ارشد قبول شدم و عروسی کردم. ساکن تهرانم و دور از خانواده. و هنوز بعد هشت ماه یاد نگرفتم بین درس و خونه داری توازنی برقرار کنم:)
وبلاگ نوشتن را هم مدت کوتاهی ست بی خیال شدم تا بعد:)
حالا کی گفت منم بیام این زیر ازخودم خبر بدم؟ هیشکی:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی