لحظه هایِ تُـــــــــــــــــرد

خودم نوشت های من

این وبلاگ اولین وبلاگم نیست!

خونه هایِ قبلی م رو بلاگفا مصادره کرده...

حالا اینجا شروعِ جدیدی دارم...

امیدوارم بتونم دوستانم رو پیدا کنم...

1: قصرِ من

جمعه, ۱۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۵۰ ب.ظ

یا ودود


حالا من ملکه یِ قصری شدم که دوستِش دارم...
حالا آشپزخونه ای دارم که با عشق و علاقه توش می رقصم! رقصِ کدبانو گری...
حالا نمازهامـــ یه نفره نیست؛اقتدا می کنم به کسی که دیدارِ هرباره ش پر از طراوت و تازگیه برام!
اینجائی که می نویسم یه جایِ آرومه
یه جائی به دور از تمامِ دغدغه هایی که داشتم...
حالا دلم می خواد فقط بخوابم!
میلِ عجیبی به استراحـــــــــــــــت دارم...
این خونه یِ آروم و قشنگ..جائیه که آرزویِ سه ماه پیشم بود!
جائی که بارها خودم رو در اون تصور کرده بودم!
حالا می تونم بدونِ دلتنگی مدام به چشمهایِ همسرم خیره بشم و بدونِ هیچ ترسی کنارش بخوابم....
اضطرابم به طرز عجیبی کم شده و احساس می کنم حال وروزِ خوبی دارم...خدا رو شکر!
قصرِ من یه قصرِ باشکوهه!
جائیه که هر قسمتش پر از کسیه که بی اندازه دوستِش دارم...
جائیه که اولین غذاهام رو توش پختم،اولین مهمونی رو دادم....
من قصرم رو خیلــــــــــــــــــی دوس دارم؛خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

.
.
.
.
دیشب نامزدیِ یکی از اقوامِ همسری رفتیم
تمامِ لحظه، حس هایِ نابِ شبِ نامزدیِ خودم در وجودم بود
یادِ لحظه هایِ شیرینِ آتلیه افتادم و وقتی که همسری دستم رو گرفت و از ماشین پیاده شدم...
صدایِ هلهله  و بویِ اسپند و سکه و نُقل هایی که روم ریخته می شد...
برقِ چشمایِ همسری و حسِ خوبی که داشتیم...
هنوزم شیرینیِ لحظه ای که رسمــــــا عروسِ همسری بودم زیرِ زبونمه...
اون هم بعد از دو سال کشمکش و صبر و انتظار و گریه وبی تابی...
چقدر زود گذشــــــــــــــــــــــــــــت...
چقدر زود شبِ عروسی م رسید و بعدش با هم رفتیم مشهد...قم...اصفهان...


حالا من سفره ی افظار میچینم و از این روزه داری نهایت لذت رو می بَرَم... ( البته اگر سفره هایِ طبقه ی پائین -مادرشوهر- رو فاکتور بگیرم!! )
حالا من صاحبِ جائی هستم که مالِ خودمه!
مالِ خودِ خودمـــــــــــــــه!


خدایا شکر!


شکر  بابتِ این شب و روزهایِ زولبیا بامیه ای؛شیرینِ شیرین، خوشبو مثِ دارچینِ رویِ حلیمـــ ، خوشمزه مثِ شیرین پلوهایِ مامان! و هیجان انگیز مثلِ بستنی ها و خوراکی هایی که مادرشوهر برامون می خره و دوس داشتنی مثِ کیک هایی که با عــــــــــــشق می پزمشون!


اینک این من!


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۱۲
دل انگیز

نظرات  (۸)

سلام زیبا بود
خوشحال میشم به وب منم سر بزنی
سلام بر دل انگیز خودمون 
خیلی خوشحالم از اینکه می بینم شادی...شاد و پرانرژی

پاسخ:
سلاااااام

فداااااااات

بوس بوس!
ای جانم. چه پست شیرین و دوست داشتنی ای:)
خداروشکر بابت این هممممه آرامش عزیزدلم
خدا حافظ قصر باشکوه پر از عشقتون باشه گلم
پاسخ:
فداااااااات

ستاره بچینییییییییی

بوس بوس!
۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۵:۳۶ ♡بهشـــت زودهنـــگــام♡
آخیش خدا را شکر که به این آرامش رسیدی دل انگیز جان:-*
انشالله آرامشت برقرار باشه خواهرجونم

شمام مث ما طبقه ی بالای مادرشوهری؟:D

خدا رو شکر!

و سلام (:
خدایا حافظ این قصر باشکوه باش..
سلام به دل انگیز عزیز..

رخسار علی(ع)فلسفه شیداییست..سرتابه سروجود اوآقاییست..ای که به دلت بغض علی(ع)را داری..تقصیرتونیست,مادریت هرجاییست..

هدیه به امیر المومنین علی علیه السلام سلامتی وتعجیل در فرج5صلوات باوعجل فرجهم ودعای فرج

خیلی خوشحالم که خوشحالی دوستم
واقعا خونه ی خود آدم خیلی خیلی آرامش داره...

تا همیشه عاشق و شاد باشی.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی